ما را به عشقت ميخري و ساده رسوا ميكني
ما را به عشقت میخری و ساده رسوا میکنی
عهدی که با ما بسته ای افسوس حاشا میکنی
زلفت حمایل میکنی از آشنا رد میشوی
از ما مگر تنگ آمدی هر شب خدایا میکنی
ما را بدینسان میبری تا ارتفاع دلبری
اسباب و ابزار سقوط آسان مهیا میکنی
بر کس مزن آن تیشه را کز بند بند ما زدی
زنهار اشک خفته را امواج دریا میکنی
نقد از کفم دل برده ای آنرا به نسیه پس بده
حالا که در دل دادنت امروز و فردا میکنی
روزی که دل میباختم حرف چرا وچون نبود
اکنون نمیدانم چرا اما و آیا میکنی
شنبه 8 بهمن 1390 - 10:21:10 AM